معنی بازگشت و عودت

حل جدول

بازگشت و عودت

معاودت


عودت و بازآمدن

پس فرستادن، برگرداندن، برگشتن


بازگشت

ایاب

مراجعت

معاودت

لغت نامه دهخدا

عودت

عودت. [ع َ دَ] (ع مص) عوده. بازگشتن. مراجعت کردن. رجعت کردن. || (اِمص) بازگشت. برگشت: گفت گرگان محل عودت است و اینجا بودن روی ندارد، به استرآباد باید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56). و رجوع به عوده شود.
- عودت دادن، رد کردن. بازگردانیدن. مسترد داشتن. مراجعت دادن.


بازگشت

بازگشت. [گ َ] (مص مرکب مرخم) عود. مراجعت. (آنندراج). رجعت. (ناظم الاطباء). ارتجاع. رجوع. مرجع:
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از قلبگاه ساری.
منوچهری.
و چون کرانه شوید بازگشت بدوست. (تاریخ بیهقی). و نیز فرموده که ما وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین بسوی ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
ز روزی مدان دور ترکان گذشت
که هرگز نخواهد بدش بازگشت.
(گرشاسب نامه).
کی بازگشت خواهی زی خالق ای برادر
آنگه که بهر خدمت مخلوق را نشایی.
ناصرخسرو.
حق تعالی خطاب فرماید که نگفته بودم ایشان را که این آسمان و زمین و هرچه در وی است همه را من آفریدم و باز میراث بمن مانده و بازگشت همه بحضرت من خواهد بود. (قصص الانبیاء ص 16).
داده قرار هفت زمین را ببازگشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.
خاقانی.
ز تست اولین حرف را سرگذشت
به تست آخرین حرف را بازگشت.
نظامی.
اگر سالکی محرم راز گشت
نبندند بر وی در بازگشت.
سعدی (بوستان).
|| اصطلاح بانکی و تجارتی، برگرداندن اضافی پولی است که شرکاء از بابت سرمایه بشرکت میپردازند. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). || بازگشت از گناه، توبه. انابه. ذِکری. مَتاب. (منتهی الارب): چندان مکرمت در حق ایشان بفرمود که از خجالت بازگشت خواستند. (تاریخ طبرستان). اول بازگشت خسته میباید آنگاه توجه خاطر شکسته. (بخاری).
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو.
کنون با خرد باید انباز گشت
که فردا نماند ره بازگشت.
سعدی (بوستان).
|| مَعاد. (منتهی الارب). || مَسیر. (دهار). مرجع. || پشیمانی. || اعادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی. (آنندراج). نکس مرض. بازگشت مرض. برگشت بیماری:
شنیدی به برگشتن از کوه و دشت
که بیمار را بد بود بازگشت.
حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج).

فرهنگ معین

عودت

(مص ل.) باز - گشتن، برگشتن، (اِمص.) بازگشت. [خوانش: (عُ دَ) [ع. عوده]]

فرهنگ فارسی هوشیار

عودت

بازگشتن، مراجعت کردن، رجعت کردن


عودت کردن

(مصدر) برگشتن بازگشتن.

فرهنگ عمید

عودت

بازگشتن، برگشتن،


بازگشت

بازگرد، برگشتن از جایی، مراجعت، عود،
بازگشتن
بازگردیدن، برگشتن،
برگشتن از جایی، مراجعت کردن،
[قدیمی، مجاز] توبه کردن،
[قدیمی] از کاری دست برداشتن،
[قدیمی] منصرف گشتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عودت

استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس

کلمات بیگانه به فارسی

عودت دادن

پس دادن، پس فرستادن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عودت دادن

پس فرستادن، پس دادن

معادل ابجد

بازگشت و عودت

1216

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری